۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

چه كساني شهروند نيستند ؟





كساني كه مقلد نيستند و اهل تقليد كوركورانه نيستند طبق قوانين نانوشته شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه متعصب نيستند و حقايق را با چشم باز و دقت بررسي كرده و اهل دانش و بينش هستند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه درديده ها و شنيده ها از رسانه ها به دنبال مرجع معتبر غير از سردبير هستند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه تهمت و افترا و دروغ را باور نمي كنند و دنيا را با رضاي محبوب معامله نمي كنند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه براي ديگران آرزوي مرگ و نيستي ندارند و رحمت و محبت را براي همه خواهان هستند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه زن و مرد را برابر مي دانند و سعي و تلاش مي كنند تا حقوق زنان و مردان احقاق شود و با قاچاق زنان و دختران و فروش آنان مبارزه كنند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه در نوع پوشش و لباس چار چوب كاملا بسته علماي اختصاصي را قبول ندارند و حجاب را در عفت و عصمت دانسته و تصور مي كنند كه ميزان كتاب خداست نه درك علما شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه براي محيط زيست تلاش مي كنند و سعي در پاكي و حفاظت محيط زيست دارند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه براي آثار باستاني و ملي ارزشي قائل بوده و با تخريب آين آثار به هر نوعي مخالف باشند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه براي آسايش كودكان و نوجوانان به هر نحوي تلاش كنند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه با اعتياد و قاچاق مواد مخدر مبارزه كنند و سعي در آگاهي مردم داشته و به هر نحوي مردم را آموزش دهند تا از اين بلا دور بمانند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه در مبارزه با بيماريها سعي و تلاش كرده و مردم را با بهداشت و اصول سلامتي آشنا نمايند شهروند محسوب نمي شوند

كساني خواهان عدالت و برابري در حقوق انساني باشند و اقليت هاي قومي و مذهبي را برابر با شيعيان مقلد بدانند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه براي خانواده زندانيان و محرومان تلاش كنند و سعي در ايجاد بستر آسايش و امنيت براي اين خانواده ها داشته باشند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه ديانت را مقدس و پاك دانسته و حاضر نباشند با سياست دروغين و مصلحت هاي غير انساني آنرا آميخته سازند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه در انتخاب سعي در تفكر و تحقيق دارند و به تقليد و فتوا تن نمي دهند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه با بره ها و گوسفندها نسبت نداشته و بع بع نمي كنند و كلام را سنجيده و بعد تكرار مي كنند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه با شكنجه و شلاق و سنگساز و تجاوز مخالف بوده و حاضر نيستند زير بار اطاعت بي چون و چرا بروند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه با دوستان و آشنايان و بستگان خود در باره احساسات و عقايد و نظرات خود تبادل نظر كرده و سعي در اشاعه احساسات و عقايد انساني داشته باشند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه خبر وقايع و اتفاقات بي شرمانه اي كه بر ايشان وارد مي شود را به هر نحو؛ به هر كس بيان نمايند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه اهل علم آموزي هستند و رشد و شكوفائي خود و مملكت را خواهان بوده و در اين جهت ساعي و كوشا باشند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه در قوانين موجود شك و ترديد راه داده و تصور كنند كه مي توانند تقاضاي اصلاح و تغيير بعضي قوانين را داشته باشند شهروند محسوب نمي شوند

كساني كه اعتقاد داشته باشند كه يك مرجع تقليد و يك دولت مرد و يك فرد خاصه منحصره با يك انسان عامي برابر است و در برابر قانون هر دو بايد جوابگو باشند شهروند محسوب نمي شوند

بعضي از افراد هر گز شهروند محسوب نمي شوند

مانند : زنان و كودكان و برخي از مردان كه در تبدهاي بالا قيد شد

برخي از مشاغل شهروند محسوب نمي شوند

مانند : خبرنگار و نويسنده و دانشجو و اساتيد و تمام مشاغلي كه موارد بندهاي بالا را انكار كند

تمام قوم ها هرگز شهروند محسوب نمي شوند ( غير از اقوام استان سفلي ) ( البته در سفلي هم اگر كساني بندهاي بالا را انكار نمايند شهروند محسوب نمي شوند و در تمام كشور هر فردي كه بندهاي بالا را قبول داشته باشد اهل سفلي محسوب مي شود )

تمام اقليت هاي ديني چه زردتشتي يا مسيحي يا يهودي يا بهائي يا بودائي يا هندو شهروند محسوب نمي شوند و شهروند خاص شيعيان مقلد ي است كه بندهاي بالا را تماما قبول كند و اگر بندهاي بالا را يك شيعه قبول نكند مرتد و مشرك و كافر و قابل اعدام است

كليه بندهاي بالا در حكم قانون لايتغير محسوب و كليه قضاتي كه بندهاي بالا را قبول دارند مي توانند كليه كساني را كه به هر نحوي به بندهاي بالا چپ نگاه كنند را چپه كنند

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه



کنکاشی در آزادی عقیده و بیان
عرفان وفایی 16/6/88
نگاه کن که غم درون سینه ام چگونه قطره قطره آب میشود.... ( فروغ فرخزاد)

در قرآن خواندیم " لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ "، معنی آنرا جویا شدیم ، گفتند یعنی : " در دین هیچ اجباری نیست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است." ولی در واقعیت چیز دیگری دیدیم . در قانون شنیدیم " حق آزادی عقیده " ؛ پرسیدیم یعنی چه ؟ گفتند یعنی : " تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمیتوان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد. " ( اصل 23 قانون اساسی ) ؛ " هرکس حق آزادی عقيده و بيان دارد؛ اين حق دربرگيرندهٔ آزادی ِ داشتن عقيده بدون مداخله، و آزادی درجست و جو، دريافت و انتقال اطلاعات و عقايد از طريق هر نوع رسانه‌ای بدون در نظر گرفتن مرزها می‌شود. " ( ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر ) . ولی در همسایگی مان چیزی خلاف آن دیدیم.
ممکن است گمان رود که شاید این آیه قرآن مفهوم دیگری دارد ،ولی وقتی به شأن نزول آن فکر میکنیم ، از بابت درستی آن مطمئن میشویم :
"مردی از انصار به نام ابوالحصین دو پسر داشت که گاهی با بازرگانان خارجی در کار تجارت همکاری می نمودند. برخی تجار روغن وارد مدینه شدند که مسیحی بودند و دو پسر ابوالحصین را به دین مسیح دعوت کردند و آنان نیز مسیحی شدند و با همکیشان تازه خود به شام رفتند.پدرشان که از اصحاب پیامبر بودماجرای دو فرزند خود را به پدر خبر داد، این آیه نازل شد: " لا اکراه فی الدین" (1)
گاه این سوالات در اذهان تداعی میشود که اگر حضرت رسول رویکردی چنین آزاد منشانه نسبت به این موضوعات داشته اند ، چگونه بندگان ایشان به خود اجازه ی انجام دادن عملی خلاف آن می دهند ؟ به کدام حق عقیده ی کسی را بر خلاف قرآن و قانون زیر سوال میبرند؟ با کدام مجوز الهی یا قانونی ، بنده ای را با شکنجه مجبور به مسلمان بودن میکنند؟
قرآن و اسلام هم که انسانهاو مومنان رابه تفکر و انتخاب بهترین روش فکر دعوت میکند. اتنخاب یعنی آزادی عقیده !
در قرآن شریف میخوانیم که : " فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ "(2) . یعنی باد پس بشارت ده به آن بندگان من كه فکر ها و گفته ها را میشنوند- و به آنان احترام میگذارند - و بهترين آن را پيروى مى‏كنند اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان .
همچنین علاوه بر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر که کشور ایران از امضا کنندگان آن است ، در میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی (3) نیز آزاد عقیده و بیان را حق مسلم هر فرد میداند. در این میثاق آمده است :
۱ - هر کس حق آزادی فکر، وجدان و مذهب دارد. این حق شامل آزادی داشتن یا قبول یک مذهب یا معتقدات به انتخاب خود، همچنین آزادی ابراز مذهب یا معتقدات خود، خواه بطور فردی یا جمعی، خواه به طورعلنی یا در خفا در عبادات و اجرای آداب و اعمال و تعلیمات مذهبی می باشد.
۲ - هیچکس نباید مورد اکراهی واقع شود که به آزادی او در داشتن یا قبول یک مذهب یا معتقدات به انتخاب خودش لطمه وارد آورد.
۳ - آزادی ابراز مذهب یا معتقدات را نمی توان تابع محدودیت هایی نمود مگر آنچه منحصرا بموجب قانون پیش بینی شده و برای حمایت از امنیت، نظم، سلامت یا اخلاق عمومی یا حقوق و آزادیهای اساسی دیگران ضرورت داشته باشد.
بنابر این هر فرد باید بتواند آزادانه هر گونه مکتب یا تفکری را که حقیقت میداند ، به عنوان عقیده انتخاب کند. در مفهوم آزادی عقیده ، آزادی بیان هم مستتر است. چرا که داشتن عقیده بدون اظهار آن و سخن گفتن در مورد آن هیچ ارزشی ندارد و تنها در حد یک تفکر در ذهن فرد باقی میماند ودر این صورت دیگر نیازی نیست که آزاد بودن یا نبودن آن را مشخص کنیم. بنابراین وقتی صحبت از آزادی عقیده میشود ، جزء تفکیک ناپذیر آن یعنی آزادی بیان نیز در ذهن تداعی میشود.
وقتی در اخبار میشنویم که فردی به علت قبول کردن عقیده ای غیر از اسلام ، دستگیر شده ، نا خود آگاه تمامی این حقوق در مقابل چشمانمان میگذرد و در یک آن ذهنمان تمامی کوره راههایی را که منتهی به علل این نقض حقوق بشر است را میپیماید. وقتی میشنویم که برادر همان فرد که درسازمان اطلاعات مشغول به خدمت است او را به چنین حالی انداخته است ، تمامی درهای امید نجات بشر را بسته میبینم. وقتی برادر مسلمان انسان آیه ی شریف " لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ " را نمیشناسد و اگر هم میشناسد به آن عمل نمی کند ، چه انتظاری از حکومت ودیگر مجریان قانون میتوان داشت ؟ در این وضعیت آیا میشود به یاد شعر اخوان نیافتاد ؟ : " نفس کز گرمگاه سینه میاید برون ، ابری شود تاریک... چو دیوار ایستد در پیش چشمانت ؛ نفس کین است ،پس دیگر چه داری چشم. زچشم دوستان دور یا نزدیک؟ "
پس از آن میشنویم که آن فرد پس از آزادی چند ماهه ، دوباره دستگیر شده است . اما این بار قصد تطمیع اورا ندارند. این بار به او پیشنهاد دادن پول و شغل به ازای برگشتن از اعتقاد جدیدش را نمی دهند. این بار مطمئن هستند که اگر برگشتی در کار بود ، با همان تهدید های روزهای اول ، او بازگشته بود . هدف این دستگیری مجدد ، چیزی نیست جز شکنجه ! گویی آخرین حربه ی آنان آزار و اذیت جسمی و روحی است . گیریم که سرکوب عقیده ی او را نقض آشکار حقوق بشری ندانیم ، ولی شکنجه ی یک فرد بیگناه از نظر گاه هر فرد سلیم العقلی ، هتک حرمت و حیثیت و کرامت انسانی نیست؟
گویی اینکه در این زمان کسی به قانون اساسی کشورمان اندک اعتنایی نمیکند . قانونی که اصل 38 و 39 آن خلاف اعمالی است که در بازداشت گاهها انجام میشود. شاید هم واقعا این قوانین موجود خلاف عرف هستند و نیاز به تجدید نظر دارند !
در این اصول آمده است که :
اصل ۳۸:
هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند، مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است.
متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود.
اصل ۳۹:
هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.
اگر بخواهیم هتک حرمت را تعریف کنیم ، کلیه ی اعمالی که بر سر اینچنین افراد روا میدارند را شامل میشود . یعنی اعمال هر گونه خشونت ، کتک زدن ، استهزا و توهین نمودن ، انواع شکنجه مثل سوزاندن دست و پا ، تحت فشار گذاشتن ، تهدید ، گرسنه نگه داشتن ، صحبت در مورد خانواده ی آنها و خلاصه هر گونه عملی که مغایر با اصول انسانی است.
همچنین در ماده 10 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی در این رابطه آمده است : " در باره کسانی که از آزادی خود محروم شده اند باید با انسانیت و احترام به حیثیت ذاتی شخص انسان رفتار کرد. "
در این بازداشگاه ، حقوقی به نام " حقوق انسانی متهمان " راه نیافته است . چه اگر چنین بود، طبق بند 11 ماده واحده قانون احترام به ازادی های مشروع و حفظ حقوق شهروندی ، متهم حق داشت از پاسخ دادن به پرسش های مراجع کشف جرم و تعقیب که ارتباطی به جرم و تعقیب ندارد و مربوط به امور شخصی و خانوادگی اوست ، خودداری کند. و کسی هم نمیتوانست که با شکنجه و نگه داشتن در سلولهای انفرادی اعترافی از کسی بگیرد و یا کسی را مجبور به پذیرفتن اعتقادی کند.
دانستن دیگر بند های قانون احترام به ازادی های مشروع و حفظ حقوق شهروندی ، با توجه به وقایعی که میشنویم یا مشاهده میکنیم ، دل انسان را بیش از پیش میسوزاند. سوزاندنی که اول شرط هر آگاهی ای است. در این قانون آمده است که :
بند 6 : در جريان دستگيري و بازجويي يا استطلاع و تحقيق، از ايذاي افراد نظير بستن چشم و ساير اعضاء، تحقير و استخفاف به آنان، اجتناب گردد.
بند 7 : بازجويان و ماموران تحقيق از پوشاندن صورت و يا نشستن پشت سر متهم يا بردن آنان به اماكن نامعلوم و كلا اقدام هاي خلاف قانون خودداري ورزند.
بند 9 : هرگونه شكنجه متهم به منظور اخذ اقرار و يا اجبار او به امور ديگر ممنوع بوده و اقرارهاي اخذ شده بدينوسيله حجيت شرعي و قانوني نخواهد داشت.
بند 10 : تحقيقات و بازجويي ها، بايد مبتني بر اصول و شيوه هاي علمي قانوني و آموزش هاي قبلي و نظارت لازم صورت گيرد و با كساني كه ترتيبات و مقررات را ناديده گرفته و در اجراي وظايف خود به روش هاي خلاف آن متوسل شده اند، براساس قانون برخورد جدي صورت گيرد.
بند 11 : پرسش ها بايد، مفيد و روشن و مرتبط با اتهام يا اتهامات انتسابي باشد و از كنجكاوي در اسرار شخصي و خانوادگي و سوال از گناهان گذشته افراد و پرداختن به موضوعات غيرموثر در پرونده مورد بررسي احتراز گردد.
عمل نکردن به این قوانین که اکثر آنها بر گرفته از قرآن شریف است انسان را بیش از پیش ناراحت میکند. این ماجرا ، ماجرایی تکراری است و تکرار و عادی شدن آن است که غم درون سینه مان را قطره قطره آب میکند.





پی نوشت :
1) محسن کدیور، حق الناس، اسلام و حقوق بشر، تهران،کویر
2) آیه های 17و18 سوره ی زمر
3) میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی یکی از عهدنامه‌های سازمان ملل متحد بر پایهٔ اعلامیه جهانی حقوق بشر است. این میثاق در سال ۱۹۶۶ ایجاد شد و در ۲۳ مارس ۱۹۷۶ لازم‌الاجرا شد. )بر گرفته از : ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد (

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

نامه سرگشاده به ریس قوه قضاییه

بنام خدا
جناب آيت الله صادق لاريجاني آملي ؛
رياست محترم قوه قضائيه ايران ،
ضمن عرض تبریک و تهنیت به خاطر نائل شدن به این سمت ، و آرزوی قبولی طاعات حضرت عالی ، وظیفه ی خود دانستم برای ارتقا هر چه بیشتر کشورمان از لحاظ معنوی و بر قراری هر چه بهتر عدالت در این سرزمین که گذشته ای بس تابناک در اجرای عدالت داشته ، از طریق ابراز منویات قلبی خود آن عزیزان را که منتها آرزویشان خدمت به مردم است ، یاری کنم. امیدم چنان است که این چند موردی که به ذهن حقیر میرسد ، در زمان ریاست شما در این سمت حساس کشور ، کمرنگ تر و محو شود.
همانطور که مطلعید ،بهاییان کشور ایران مدتهاست که از حقوق مدنی و شهروندی برخوردار نیستند و در این سالها به نحوی این حق مسلم شهروندی آنها پایمال شده است. از کوچکترین آنها یادآوری خویش را آغاز میکنم و آن " حق مصونیت خانه و مسکن " است. در قرآن شریف در آیاتی این حق شهروندی به صراحت عنوان شده است : " يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ . فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ." (1) مضمون این آیه ی شریف به فارسی چنین است : " اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به خانه‏هايى كه خانه‏هاى شما نيست داخل مشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام گوييد اين براى شما بهتر است باشد كه پند گيريد . و اگر كسى را در آن نيافتيد پس داخل آن مشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفته شد برگرديد ، برگرديد كه آن براى شما سزاوارتر است و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد داناست ."
علی رغم این دستور صریح خداوند ، خانه های بهاییان در جای جای این کشور مقدس مورد تجاوز قرار میگیرد و اموال آنان ضبط میشود. بارها مشاهده شده است که برای این کار هیچ حکم قانونی ای در دست ندارند و به همین علت با انواع و اقسام راه ها ازجمله دروغ گفتن اینکه " پستچی هستم و ... " وارد خانه ها میشوند و به بازرسی میپردازند. خیلی ها با تصور اینکه این عمل در حدود وظایف حامیان امنیت ملی است ، پس از این تجاوزات خاموش مینشینند. ولی جناب عالی از من بهتر مطلعید که در قانون مجازات تنها 3 مورد استثنا بر حق مصونیت مسکن وارد میآید که " بازرسی و بردن اموال بهاییان " در میان آن 3 مورد به چشم نمیخورد.
مورد بعدی که نمیدانم بیان آن خطر آفرین خواهد بود یا نه ، " حق مصونیت مکاتبات ،مکالمات ، مخابرات " است. در قرآن شریف در این مورد آمده است : " يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا " (2)
(اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پاره‏اى از گمانها گناه است و جاسوسى مكنيد و بعضى از شما غيبت بعضى نكند.)
و نیز طبق ماده ی 12 اعلامیه ی جهانی حقوق بشر که کشور ایران هم از امضا کنندگان آن است ، مصونیت مخابرات و مکاتبات از حقوق عادی هر شهروند باید باشد. در این ماده از اعلامیه آمده است : " احدی در زندگی خصوصی ، امور خانوادگی ، اقامتگاه یا مکاتبات خود نباید مورد مداخله های خود سرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نباید مورد حمله قرار بگیرد. هر کس حق دارد که در مقابل اینگونه مداخلات و حملات ، مورد حمایت قانون قرار بگیرد. "
در قانون اساسی کشور خودمان نیزهمچین حقی برای هر شهروندی موجود است . ولی چرا بهاییان از این حق محرومند ؟
به موجب اصل 25 قانون اساسی : " بازرسی و نرساندن نامه ها ، ضبط و فاش کردن مکالمات تلفنی ، افشای مخابرات تلگرافی و تلکسی ، سانسور ، عدم مخابره و نرساندن آنها ، استراق سمع و هر گونه تجسس ممنوع است مگر به حکم قانون. " همانطور که مطلعید بر این اصل قانون اساسی دو مورد استثنا وارد میآید : یکی در زمان اضطراری بر طبق دستور اصل 79 قانون اساسی و دیگری در مورد کشف و تعقیب جرم. از آنجایی که خوشبختانه در این 30 سال جرم برای بهاییان معنا پیدا نکرده ، پس مورد اول (زمان اضطراری) ممکن است دلیل این استراق سمع ها باشد؛ آیا 30 سال زمان اضطراری کمی طولانی نیست؟
مطلب بعدی بنده در خصوص " حق امنیت فردی " و " حق آزادی عقیده " است. در چند سال اخیر در رابطه با بهاییان ، هر چه از این حق دیده این چیزی جز خلاف آن نبوده است. ضرب و شتم و تهدید و شکنجه چند نفر از بهاییان در شیراز ، دستگیری و وارد کردن اتهامات ناروا به شهروندان شیرازی و سمنانی و مازندرانی ، نگه داشتن 7 تن از مسئولین بهاییان در زندان به امید آنکه روزی اتهام بهتری برای آنان یافت شود ، همه و همه حاکی از عمل کردن بر خلاف قانون اساسی و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است. تمامی افراد فوق به علت عقیده ی خویش درگیر این تعرضات شده اند. مگر نه این است که " تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمیتوان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد " ؟ ( اصل 23 قانون اساسی ) . مگر نه این است که " هرکس حق آزادی عقیده و بیان را دارد " ؟ ( ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر ) پس چرا آن افراد هنوز در بند هستند؟
اسلام هم مردم را به آزادی عقیده دعوت میکند و در قرآن شریف آمده است : " وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ . " (3) مضمون این آیه ی شریف چنین است : " آنان كه خود را از طاغوت به دور مى‏دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوى خدا بازگشته‏اند آنان را مژده باد پس بشارت ده به آن بندگان من كه فکر ها و گفته ها را میشنوند- و به آنان احترام میگذارند - و بهترين آن را پيروى مى‏كنند اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان . "
گیریم که به زعم برخی از اولیای امور، داشتن یک عقیده جرم است و آنان مستحق دستگیری بوده اند ، ولی چرا آنان در زندان تحت فشار گذاشته میشوند ؟ چرا اتهام آنان تا 24 ساعت به آنها تفهیم نمی شود ؟ همانطور که مطلعید دراصول 32 و 39 قانون اساسی در این خصوص آمده است :
اصل 32 قانون اساسی :
هیچکس را نمیتوان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین میکند در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتبا به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه، در اسرع وقت فراهم گردد. مختلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود.
اصل 39 قانون اساسی :
هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.
انتظار هر شهروند از یک رییس عادل قوه ی قضاییه ، عمل به موجب قانون اساسی کشورش است. امید من چنان است که جنابعالی با توجه به آیات ذکر شده و قانون اساسی ، رویکرد موجود در جامعه را نسبت به بهاییان تغییر دهید و عدالت را برای همه ی ایرانیان از جمله بهاییان ایران مجری دارید.
یادآوری دیگر من در مورد " حق تحصیل " است. حقی که قانون اساسی در اصول 19 و 20 ، آن را برای همه یکسان فرض کرده و در اختیاز قشر خاصی از جهمعه به عنوان قشر برتر ، قرار نداده است.
( اصل 19 :مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود.
اصل 20 :همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت و موازین اسلام برخوردارند. )
همانطور که مستحضرید از بعد از انقلاب تا کنون هیچ بهایی درهیچکدام از دانشگاه های کشور موفق به ادامه تحصیل نبوده است. این مدت زمان در نوشته خیلی طولانی مینمایاند و در واقعیت بس طولانی تر. من به عنوان یکی از جوانانی که این حق ازمن گرفته شده ، از شما در خواست می کنم که این حق را به تمامی جوانان بهایی باز گردانید تا همه با هم بتوانیم در سر افرازی کشورمان سهیم باشیم.
در پایان از شما کمال تشکر را دارم که به برخی افکار و مواردی که در کشومان وجود دارد توجه کرید. امیدوارم این دوره ی ریاست شما مشحون از ترقیات عظیم باشد.
یک شهروند ایرانی بهایی
عرفان وفایی ، 14/6/88
پی نوشت :
1) آیه های 27 و 28 سوره نور
2) آیه 12 سوره ی حجرات
3) آیه های 17و18 سوره ی زمر

منبع : کمیته گزارشگران حقوق بشر

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

كرگدن و پرنده





یک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست.
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.
دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.
دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!
دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم جنبانک جواب داد: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار...
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.
داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید. اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید.
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست می گوید. روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش بر می داشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت: بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد.. اما سیر نشد.کرگدن می خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد.
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت: من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

سخنان کوتاه اما عمیق و پر معنی

باد می وزد …

میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت

و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خوب گوش کردن را یاد بگیریم…

گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ، میفهمم که راه را اشتباه رفته ام . .. .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد

ولی راه به جائی نخواهد برد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان

یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده . .

( وین دایر )



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی

بدست خواهی آورد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

قلب شکستن هنر انسان هاست ، گر شکستی قلبی

فردا میشکند دگری قلب تو را . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

.

زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز .. . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

.

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست

که اگر پیدا کردی قدرش را بدان . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همیشه خواستنی ها داشتنی نیست ، همیشه داشتنی ها خواستنی نیست . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به کم نور ترین ستاره ها قانع باش ، چراکه چشم همه به سوی پر نور ترین ستاره هاست . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کسی که به فکر درست کردن آینده خودش نیست ، نمیتونه آینده کسی باشه . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آدمی ساخته افکار خویش است ، فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار

شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم

به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد

صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن ، شاید امید تنها دارائی او باشد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش . ... .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

توی دنیا دو نفر باش یکی واسه خودت و یکی برای دیگری

واسه خودت زندگی کن و برای دیگری زندگی باش . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده ، حتی اگه بهت دروغ گفت

بازم بهش فرصت جبران را بده . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همیشه یادمان باشد که زندگی پیمودن راهی برای رسیدن به خداست

و قدم هایمان باید طوری باشد که حتی دانه کشی زیر پایمان له نشود . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای روز های بارانی سایه بانی باید ساخت / برای روزهای پیری اندوخته ای باید داشت . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی

که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برنده میگوید مشکل است اما ممکن

بازنده میگوید ممکن است اما مشکل . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست

دوست داشتن امری لحظه ایست

ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

….

وقتی پایت خواب می رود نمی توانی درست راه بروی لنگ می زنی!

وقتی قلبت خواب می رود نمی توانی درست فکر کنی عاشق می شوی . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

علف هرز چیه؟؟!

گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده . . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛

با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود

شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند .. . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زنان هوشیارتر از آن هستن که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند ... . .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است

پس همیشه امید داشته باش . .. .



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
که اول ظلم را میدیدماز مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدگر ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
که در همسایه ی صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم
بر لب پیمانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین ،
واژگون مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگر ها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان
سبحه ی صد دانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
به عرش کبریایی با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نا بجایی نار بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد،
گردش این چرخ را
وارونه بی صبرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم ،
که میدیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم؟
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای
تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد.
وگرنه من به جای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد
معینی کرمانشاهی

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

حکایت نتیجه دار

حکایت فرموده اند در زمانهای خیلی خیلی قدیم که هنوز اتوبوس اختراع نشده بود،روزی کلاغی و دارکوبی و روباهی سوار هواپیما شدند تا از سمرقند به بخارا سفر کنند.این سه دوست خیلی اهل شوخی و مزاج بودند.آن ها همه چیز و همه کس را دست می انداختند و به ریش و سبیل همه می خندیدند.در این سفر هنگامی که هواپیما اوج گرفت،با یکدیگر گفتند:((بچه ها بیایید سر به سر خانم مهمان دار بگذاریم و کلافه اش کنیم.))آن گاه از این فکر شیطانی بسیار خندیدند و از شدت خنده بر جای خود لولیدند.پس،اول کلاغ دکمه ای را که بالای سرش بود فشار داد و چراغش روشن شد.این دکمه مخصوص احضار مهمان دار بود.بانویی که مهمان دار بود و زیبا و با ادب بود،آمد و در کمال مهمان نوازی گفت:((بفرمایید جناب آقای کلاغ،کاری داشتید؟))کلاغ خنده ای قارقاری کرد و گفت:((نخیر جانم!قاری نداشتم.یعنی کاری نداشتم.می خواستم ببینم این دکمه سالم است یا نه.حالا که فهمیدم سالم است کلی خوش به حالم شد.مگر نه بچه ها؟))آن گاه هر سه نفرشان بسیار خندیدند و از این شوخی لذت ها بردند.هواپیما می لغزید و سینه ی سفید ابرها را می شکافت وبه پیش می تاخت.اندکی بعد،دارکوب،دکمه ی احضار را جیز کرد.مهمان دار با شتاب آمد و دست بر سینه گفت:((امری بود جناب دارکوب؟))دارکوب قیافه ای شاهانه به خود گرفت و فرمود:((نخیر جانم امری نبود.تا اطلاع بعدی لطفا اندکی سکوت)).سپس آن چنان خنده ای کردندکه هواپیما به لرزه در آمد و شدیداً تکان خورد.تو پنداری درون یک دست انداز یا چاله ی هوایی افتاد.این بار نیز مهمان دار لبخندی آموزشی به ایشان تقدیم کرد و از محضرشان دور شد.سومین دفعه نوبت آقا روباهه بود.روباه انگشت دراز خویش را بر دکمه ی مخصوص گذاشت و از صمیم قلب فشرد.باز همان مهمان دار مهربان از گرد راه رسید و با لبخندی که درونش اندکی خشم نهفته بود،گفت:((جناب آقای روباه کاری بود؟))روباه خنده ای زیر زیرکی کرد و گفت:((نخیر جانم!سرِ کاری بود.البته ببخشید که این شوخی کمی تکراری بود.))این بار مهمان دار از کوره در رفت و با خشم گفت:((جدی؟حالا من هم آن چنان بلایی بر سرت بیاورم که از هر چه شوخی جدید و تکراری است پشیمان بشوی.))روباه خندید و دست بر کمر گذاشت و گفت:(( عجب مزاج بامزه ای!مثلا چه کارم می کنی؟!))مهماندار گردن دراز روباه را بگرفت و از صندلی جدایش کرد و کشان کشان تا جلو در هواپیما برد.روباه ناباورانه گفت:((می دانم که تو هم شوخی ات گرفته،پس رهایم کن تا تشریف ببرم پیش دوستانم.))مهمان دار کلید به قفل در هواپیما انداخت و دستگیره اش را پیچاند و گفت:((حال نیک نظر کن تا ببینی جدی می گویم یا شوخی می کنم))!چشم های روباه لبریز از اشک شد.تو پنداری شیر سماوری را بگشوده باشی.با گریه ای که از او بعید می نمود گفت:((بنده اصلا سر در نمی آورم)).مهمان دار گفت:((از چه چیزی سر در نمی آوری؟))روباه گفت:((کلاغ و دارکوب نیز با شما این شوخی را کردند؛اما چرا شما فقط زورت به من رسیده و می خواهی بنده را وسط زمین و آسمان پیاده کنی؟))مهمان دار لبخندی زهر آگین زد و گفت:((اصل مطلب همین جاست که تو از درک آن گیجی.آنان پرنده هستند و در قانون هواپیمایی ها،احترام پرنده ها بسیار واجب است.))روباه نگاهی به دوستانش کرد که بی خیال او را تماشا می کردند.سپس نالید:((ولی من شوخی.... .))مهمان دار گفت:((تو که پرنده نیستی،بی جا می کنی در آسمان شوخی می کنی.زود از جلو چشمم دور شو!))و در کمال بی رحمی در هواپیما را گشود و او را از هواپیما اخراج کرد.حالا کاری نداریم که روباه روی سقف یک مرغداری سقوط کرد و پس از سقوط خود را تکاند و شکمی از عزا در آورد؛ولی این حکایت قدیمی چند نتیجه دارد که در پندآموزی آن نباید شک کرد:



نتیجه ی اخلاقی:اگر پرواز بلد نیستی مثل بچه ی آدم سوار هواپیما شو و حرف نزن.



نتیجه ی جنگلی:شوخی با مهمان دار هواپیما در آسمان مثل بازی با دم شیر است.



نتیجه ی ضرب المثلی:کبوتر باکبوتر،باز با باز؛کند هم جنس با هم جنس شوخی!

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

ترجمه نامه رکسانا صابری در خصوص عطف توجه به وضعیت یاران ایران




8 جولای 2009
آقای لئونارد لئو
ریاست محترم
کمیته ایالات متحده در مورد آزادی دینی بین المللی :
تقاضا دارم کمیته شما، کاخ سفید و وزارت امور خارجه آمریکا اقدامات بیشتری را جهت مطرح نمودن موضوع هفت بهایی که قرار است در روز شنبه در ایران محاکمه شوند، به عمل آورده و آزادی هر چه سریعتر آنان را خواستار شوند.
علاوه بر صدها ایرانی که در جریان درگیری های پس از انتخابات ایران دستگیر شدند، بسیاری دیگر نیز به عنوان" زندانیان امنیتی" ،مدتها قبل از انتخابات جون بازداشت شده و هنوز در زندان به سر می برند.
تعدادی از آنان " زندانیان عقیدتی " هستند که به ناحق و تنها به دلیل داشتن اعتقادات صلح جویانه، آزادی بیان، آزادی های مدنی یا باورهای مذهبی ، محبوسند.
ایرانیان و نیروهایی که آنان را بازداشت کرده اند، باید بدانند که حقوق بشر ایران،از مسائل نگران کننده بین المللی است.
دو نفر از" زندانیان عقیدتی" که من در زندان اوین تهران با آنها آشنا شدم، مهوش ثابت و فریبا کمال آبادی هستند. زنانی که به همراه 5 تن از همکاران مرد خود ، مدیران جامعه بهایی، بزرگترین اقلیت دینی در ایران هستند.
در این سالها، بهاییان ایران به خاطر عقیده خود، با تبعیض و آزار و اذیت مواجه شده اند. دیانتی که ایده های مترقی در مورد تساوی حقوق زن و مرد، وحدت ادیان و وحدت نوع بشر را ترویج می دهد. همچنین این افراد به عنوان افراد مرتدی که به اسلام پشت کرده اند، مطرح شده اند. بسیاری از پیروان این آیین مورد حملات پی در پی قرار گرفته، زندانی شده و حتی به علت اعتقاد خود اعدام شده اند.
مهوش ، فریبا و 5 همکار وی در بهار 2008( 25 اردیبهشت1387) دستگیر شدند. مهوش برای 6 ماه و فریبا 4 ماه در سلول انفرادی نگاه داشته شدند. هر هفت نفر بدون هیچگونه دسترسی به وکلای خود در بازداشت بود ه اند( یکی از این وکلا عبدالفتاح سلطانی ست که به تازگی زندانی شده است).
انتظار می رود این افراد در 11 جولای محاکمه شوند. جامعه بین المللی بهایی خواستار آزادی هر چه سریعتر آنان و یا لااقل محاکمه ای منصفانه وعلنی برای آنان شده است.
طبق گزارشات، این 7 بهایی با اتهاماتی از قبیل "جاسوسی برای اسرائیل" و" مفسد فی الارض " مواجه شده اند که هر دوی این اتهامات می تواند به مجازات اعدام منجر گردد.
در گذشته ایام نیز اتهامات مبهمی از این قبیل اتهامات به حکومت ایران اجازه داد که با عنوان" حفظ امنیت ملی" دامنه وسیعی از فعالیتهای صلح طلبانه را به طور مستبدانه مجازات کنند. این رفتار که نقض آشکار حقوق بشر بین المللی می باشد، شامل تهران نیز می شود.
این 7 بهایی به همراه لااقل 20 بهایی دیگر که در ایران زندانی هستند، تهدیدی برای امنیت ملی به حساب نمی آیند بلکه تنها به دلیل اعتقادات و فعالیتهای صلح طلبانه شان در زندان به سر می برند.

آنان حاضر به تعامل با رژیم جمهوری اسلامی مخالفتی بوده اند اما در برابر فشارهایی که به منظور ترک عقایدشان بر آنها تحمیل شد، تسلیم نگشته اند با علم به اینکه تصمیماتشان می تواند دلالتهای ضمنی گسترده ای بر 350000 بهایی ساکن ایران و همچنین سایر اقلیتهای مذهبی داشته باشد.
مهوش، فریبا و 5 همکار مرد آنها در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران محاکمه خواهند شد. این شعبه همان محلی ست که مرا با اتهام جعلی جاسوسی متهم داشته و به 8 سال حبس محکوم نمود.
من بسیار خوشحالم که موضوع اتهامم توجهات فزاینده بین المللی را جلب نمود و منجر به آزادیم گردید.
موضوع بهاییان نیز باید مورد توجه قرار گیرد. دولت ایالات متحده و جامعه بین المللی می توانند تلاشهایشان را به اشد قوا برای مطرح کردن این موضوع بیفزایند و حکومت ایران را برای رد اتهامات علیه بهاییان تحت فشار قرار داده و هر چه زودتر ایشان را آزاد نمایند.
از توجه فوری شما برای رسیدگی به این مسئله در جایی که زندگی تعداد بیشماری از مردم بی گناه می تواند در معرض خطر قرار گیرد، متشکرم.

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

قرائن موجود در کتب آسمانی در باره قائم (عرفان وفایی

پیشگفتار:
وجود بشارات در مورد مظاهر مقدسه که در تمامی کتب آسمانی به طور مستقیم و یا غیر مستقیم بیان شده در برخی نفوس به شناختن مظهر ظهور کمک کرده ولی در برخی افراد ، همان جملات و مطالب ظاهری که به صورت رمز بیان شده ، خود حجابی برای گمراهان شده است که در گمراهی خویش بمانند. تأویلات و تفسیرات علمای هر عصر نیز بر این گمراهی دامن زده و دیدن نور حقیقت را بیش از پیش سخت کرده است. چنانچه حضرت عبدالبها درخصوص بشاراتی که در انجیل وجود دارد، فرموده اند :" ...و این عادت کل امم است که از معانی محکمه ی آیات الهیه چشم میپوشند و به تأویلات وهمیه ی متشابهه متشبث میشوند . " بنابر این این بشارات موجود در کتب الهیه نمیتوانند دلیل بر حقانیت مظاهر ظهور باشد.این مهم در مورد حقانیت حضرت اعلی و حضرت بهاءالله نیز صادق است و نباید این بشارات را به جای آیات الهیه ، از دلایل اساسیه ی اثبات حقانیت دو ظهور حضرت بهاالله و حضرت باب دانست . حضرت باب این دلایل را از جمله در کتاب "دلائل سبعه " ، از اقترانات ( قرائن ) ظهور خویش دانسته اند .
در قرآن کریم در سوره ی انفال ،آیه ی 7 میفرمایند : "وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ " ( خداوند حقانیت مظهر حق را با کلماتش اثبات میکند . ) پس دلیل حقانیت تمامی مظاهر ظهور از جمله این دو ظهور حضرت بهاالله و حضرت باب ، آثار مبارکه ی آن دو بزرگوار است که دارای دخائر عظیمه برای عالم بشریت است . این آثار درمان درد و هدایتگر بشریت است . همین هدایتگری کتب مقدسه است که اعجاز به شمار میاید و معجزه ی اصلی پیامبران نیز ، هدایتگر بودن آنهاست .
بنابر این در کنار آیات الهی که دلیل اصلی بر حقانیت ظهور حضرت باب است ، دانستن بشارات کتب آسمانی قبل و احادیث با عنوان " اقترانات " کمک به درک حقانیت آن حضرت میکند . در این مقاله سعی کرده ام که به صورت کلیشه ای ، بشارات موجود را درباره ی نام و نشان قائم، سال ظهور قائم ، محل ظهور قائم ، پیروان ایشان و آزار و اذیت و شهادت وتجدید احکام ایشان و ... جمع بندی کرده و به شما عزیزان ارائه دهم. البته این مقاله نهر کوچکی از دریای وسیع اقترانات موجود است که ان شائ الله پیوسته تکمیل میگردد .
عرفان وفایی
فروردین 88
آیاتی از قرآن در مورد تداوم ارسال پیامبران :
سوره ی الاسرا ، آیه های 77 و 78 :
"سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا " (سنتى كه همواره در ميان [امتهاى] فرستادگانى كه پيش از تو گسيل داشته‏ايم [جارى] بوده است و براى سنت [و قانون] ما تغييرى نخواهى يافت )
" أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا " ( نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپادار و [نيز] نماز صبح را زيرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است )
هیچ ترجمه ای برای آیه ی 77 ، زیبا تر و گویا تر از ترجمی ی مولانا - بزرگترین اسلام شناس و قرآن شناس – نیست :
گفت در قرآن خدا با عقل کل سنت ما بود ارسال رسل
سنت الله را زپی تحویل نیست زان در ارسال رسل تعطیل نیست
نام و نشان قائم :
پيامبر اكرم،صلى‏الله عليه‏وآله، درباره سيرت و روش كلى او فرمودند:
" القائم من ولدى اسمه اسمى و كنية كنيتى و شمائله شمائلى و سنة سنتى يقيم‏الناس على ملتى و شريعتى و يدعوهم الى كتاب‏الله عزوجل‏"
قائم از فرزندان من، همنام و هم كنيه من است، خوى او خوى من سيرت او سيرت من مى‏باشد. مردم را بر ملت و دين من وادار مى‏نمايد و آنان را به سوى كتاب خدا (قرآن) فرا مى‏خواند. (1)
سال ظهورقائم :
در آیه ی 78 لغت " غسق " به حروف ابجد ، عدد 1260 ( سال ظهور حضرت باب ) میشود . برخی این آیه را به معنی ظاهری برپاداشتن نماز و زمان آن در نظر گرفته اند. در صورتی که با توجه به محتوای سوره، متوجه میشویم که این سوره راجع به طرح احکام نیست . پس معنی ظاهری با خود آیه که درست پس از آیه ی "سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا " آمده است ، در تناقض است . پس به برهان ثابت شد که مفهوم اصلی این آیه ، عمر اسلام است . یعنی طلوع فجر اسلام تا غروب آن و اینکه قرآن جدید در 1260 میاید .
سوره ی الاعراف ، آیه های 27و و28 29و 30:
این آیه ها توضیحی راجع به روز قیامت و خصوصیات آن است و ابدا به معنی اتفاق های ظاهری در روز قیامت نیست بلکه با توجه به این آیات ، در آن روز "گروهى را هدايت نموده و گروهى گمراهى بر آنان ثابت‏شده است " .
امام صادق نیز فرمودند :" اذا قام قائمه ، قامه القیامه "
سوره ی الاعراف ، آیه ی34 :
" وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ " (براى هر امتى اجلى است پس چون اجلشان فرا رسد نه [مى‏توانند] ساعتى آن را پس اندازند و نه پيش )
در مورد این آیه لازم به توضیح است که مدعیان خاتمیت پیامبر ، این آیه را خطاب به قوم های بنی اسراییل که قبل از حضرت محمد بوده اند ، میدانند. اما با نگاهی دوباره به موضوع این سوره ، متوجه خواهیم شد که این آیه مربوط به احکام مسلمین است نه هیچ قوم دیگری ( از جمله معرفی مسجد .) بنابراین این آیه از سوره نیز ، خطاب به مسلمین است.
ابن عربی در " فتوحات مکیه " از قول حضرت علی مینویسد : " در سال غرس (1260) شجره ی هدایت الهی در زمین کاشته خواهد شد."
ابن عربی و شیخ احمد احسایی ( پیش از ایمان ) از قول امام صادق ذکر کرده اند که : " و فی سنه الستین ، یظهر امره و یئلو ذکره " یعنی در سال 60 ( به تصریح ابن عربی سال 1260 ) ظهور الهی ظاهر میشود و ذکر او مرتفع میگردد.
سوره سجده آیه 5 :
" يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ " (كار [جهان] را از آسمان تا زمين اداره مى‏كند آنگاه در روزى كه مقدارش آن چنان كه شما برمى‏شماريد هزار سال است به سوى او بالا مى‏رود .)
این آیه اشاره به هزار ساله بودن دوره ی پیامبر است ؛ که با احتساب 260 سال دوره ی امامت ، کل دوره ی اسلام 1260 سال میشود . (همان سال ظهور حضرت باب )
محل ظهور قائم :
در " دار المنظم " ( کتاب معتبر تفسیری ) در خصوص مهدی در تفسیر یک حدیث چنین آمده که : " یولد فی الفرس " یعنی امام زمان در فارس تولد میشود.
حضرت محمد نیز در توضیح قیامت میفرمایند : " لو کان العلم فی الثریا لناله رجال من فارس " ( دانش اگر در ثریا هم باشد ، مردانی از سرزمین فارس بر آن دست خواهند یافت .)

شهادت قائم :
در صفحه 908 مهدی موعود و 436 ترجمه جلد سیزدهم بحارالانوار آمده است: در غیبت نعمانی از ابو بصیر از حضرت صادق نقل کرده که گفت: پدرم فرمود: " لابدنا من آذربیجان لا یقوم لها شئی فاذا کان ذلک فکونوا احلاس بیوتکم و البدوا ما البدنا فاذا تحرک محرک فاسعوا الیه و لو حبوا و الله لکانی انظر الیه بین الرکن و المقام یبایع الناس علی الکتاب جدید علی العرب شدید" ، یعنی ناچار ما (اهل بیت) را در آذربایجان واقعه ای پیش آید که هیچ چیز نمی تواند با آن برابری کند.
در جای دیگر آمده است که : " داعِ الغَنَم ، یقتله الشاهِ العَجَم " ( شبان گوسفندان را پادشاه ایرانی خواهد کشت .) که شبان در آثار مسیحی ، منظور پیامبران است.
در روضه کافی صفحه198 معاویه بن وهب روایت کند که حضرت امام صادق علیه السلام به شعر ابن ابی تمثیل جسته و فرموده اند:
" در زورا هشتاد هزار نفر در نزدیکی صبح مانند قربانی کردن شتران سرهایشان بریده خواهد شد.سپس فرمودند : زورا را میشناسی ؟ گفتم فدایت شوم میگویند بغداد است . فرمود نه به ری رفته ای ؟ عرض کردم بلی . فرمود بازار حیوان فروشان رفته ای . عرض کردم بله. فرمود کوه سیاهی در دست راست جاده دیده ای ؟ عرض کردم بله. فرمود زورا آنجاست و در آنجا است که کشته میشوند هشتاد هزار نفر که هشتاد نفر ایشان از اولاد فلان هستند که همه ایشان صلاحیت خلافت دارند.گفتم جانم فدایت چه کسی ایشان را میکشد.؟ فرمود ایشان را اولاد عجم میکشد. "

دشمنان قائم :
در " عوالم " (از دیگر کتب مشهور تفسیری ) آمده است که : " یظهر من بنی هاشن صبیٌ ذو الکتابٍ و احکام ٍ جدید . الی ان قالَ و اکثرُ اعدائه العلما " ( جوانی از بنی هاشم مردم را به احکام جدید فرا میخواند و اکثر دشمنانش علما هستند .)

جدید بودن احکام و سنت قائم :
امام صادق ،عليه‏السلام، فرمود:
اذا خرج‏القائم يقوم بامر جديد و كتاب جديد و سنة جديدة و قضاء جديد "..."
هنگامى كه قائم خروج كند امر تازه و كتاب تازه، روش تازه و داورى تازه‏اى با خود مى‏آورد. (2)
و نيز آن حضرت،عليه‏السلام، فرمود: هرگاه قيام كند:
"جاء بامر جديد كما دعا رسول‏الله،صلى‏الله عليه‏وآله، فى بدوالاسلام‏" به امر جديد خواهد آمد چنانكه پيامبر اكرم در ابتداى امر به امر جديد دعوت كرد . (3) "
امام باقر ،عليه‏السلام، مى‏فرمايد: "فوالله لكانى انظر اليه بين‏الركن والمقام يبايع‏الناس بامر جديد و كتاب جديد و سلطان جديد من‏السماء "
به خدا قسم گويا مى‏بينم او را كه در بين ركن و مقام از مردم بيعت مى‏گيرد به امر تازه و كتاب تازه كه بر عرب سخت است و سلطنتى تازه از آسمان.
در روايتى ديگر از امام صادق ، عليه‏السلام، مى‏خوانيم كه فرمود: " اذا خرج‏القائم جاء بامر جديد كما دعى رسول‏الله فى بدءالاسلام الى امر جديد"
هنگامى كه قائم ظهور مى‏كند آئين جديدى با خود مى‏آورد، همچنان‏كه رسول خدا در آغاز اسلام، مردم را به آيين جديد دعوت مى‏كرد. (4)
يكى از دوستان امام صادق ، عليه‏السلام، به نام «عبدالله بن عطا» مى‏گويد: از آن حضرت پرسيدم سيره و روش مهدى چگونه است؟ فرمود:
" يصنع ما صنع رسول‏الله صلى‏الله و عليه و آله، يهدم ما كان قبله كماهدم رسول‏الله، امرالجاهلية و يستانف الاسلام جديدا "
"همان كارى را كه رسول خدا انجام داده انجام مى‏دهد، بدعتهاى موجود را ويران مى‏كند همچنان‏كه رسول خدا اساس جاهليت را ويران ساخت و اسلام را نوسازى مى‏نمايد . (5)
امام‏صادق،عليه‏السلام،فرمود:
" اذا قام‏القائم دعاالناس الى‏الاسلام جديدا و هداهم الى امر قدثر و ضل عنه‏الجمهور و انما سمى‏القائم مهديا لانه يهدى الى امر مضلول عنه و سمى‏القائم لقيامة بالحق‏"
وقتى قائم قيام كند مردم را به اسلام جدیدی فراخواند و آنان را به امرى كه پوشيده شده، رهنمون شود و عامه مردم از او به گمراهى افتاده‏اند و از آن جهت قائم مهدى ناميده شده كه راهنمايى مى‏كند به امرى كه از مردم گمشده است و بدين جهت قائم ناميده شده است كه قيام و به حق است. (6)
نعمانى در كتاب الغيبة از ابوبصير و او از كامل از امام باقر ، عليه‏السلام، روايت كرده كه فرمود: " ان قائمنا اذاقام دعى‏الناس الى امر جديد كما دعى‏اليه رسول‏الله و ان‏الاسلام‏بداغريباو سيعود غريبا كما بدا فطوبى للغرباء"
وقتى قائم ما قيام مى‏كند مردم را به امر تازه‏اى دعوت مى‏نمايد چنانكه پيغمبر ،صلى‏الله‏وعليه‏وآله، مردم را بدينگونه دعوت نمود، اسلام در حال غربت ظاهر شد و به زودى مانند روز اول غريب مى‏شود، پس خوش به حال غربا. (7)
در روايتى از امام‏صادق ، عليه‏السلام، آمده است:
" اذا قام‏القائم سار بسيرة رسول‏الله الاانه يبين‏آثار محمدصلى‏الله و عليه‏وآله‏"
وقتى قائم قيام كرد به سيرت رسول خدا رفتار مى‏كند وليكن آثار محمد ، صلى‏الله و عليه و آله، را تفسير و بيان مى‏نمايد. (8)
ابوبصير از امام باقر، عليه‏السلام، در يك حديث طولانى روايت مى‏كند كه فرمود:
"اذا قام‏القائم سارالى‏الكوفه فهدم بااربعه مساجد ولم يبق مسجد على وجه‏الارض له شرف الا هدمها وجعلهاجماءوسع‏الطريق‏الاعظم‏"
هنگامى كه امام قائم قيام كند به كوفه رود و در آنجا چهار مسجد را ويران كند و مسجد كنگره‏دارى در روى زمين نباشد جز اين كه حضرت آن را خراب و هموار سازد و راههاى بزرگ (شاهراهها) را وسيع گرداند و هر بالكنى كه از خانه‏ها به كوچه آمده باشد، خراب كند و سر در خانه‏ها و ناودانهايى كه در كوچه‏هاست از ميان بردارد و هيچ بدعتى به جاى نگذارد جز اين كه از ميان ببرد و سنتى به جاى ننهد جز اينكه آن را بپا دارد... (9)
امام‏حسن‏عسكرى، عليه‏السلام، فرمود:
"اذاقام‏القائم‏امربهدم‏المنار والمقاصيرالتى فى‏المساجد"
هنگامى كه قائم قيام كند دستور مى‏دهد مناره‏ها و اتاقهايى را كه در مساجد مى‏سازند، خراب نمايد.
راوى مى‏گويد، با خود گفتم: چرا قائم چنين كارى مى‏كند؟ ناگاه امام حسن عسكرى ،عليه‏السلام، روكرد به جانب من و فرمود:
"معنى هذا انها متحدثة مبتدعه لم‏يبنها نبى و لاحجة‏"
معنى اين كار اين است كه اينها چيز تازه و بدعتى است كه پيغمبر و امام آن را نساخته است.
حدیثی است که امام صادق (ع) می فرمایند: " و لقد یظهر صبی من بنی هاشم و یامر الناس ببیعته و هو ذو کتاب جدید، یبایع الناس بکتاب جدید، علی العرب شدید. فان سمعتم منه شیئا فاسرعوا الیه"
حضرت بهاءالله در خصوص این حدیث می فرمایند: " خوب وصیت ائمه دین و سرج یقین را عمل نمودند. با اینکه می فرماید: اگر شنیدید که جوانی از بنی هاشم ظاهر شد و می خواند مردم را به کتاب جدید الهی و احکام بدیع ربانی بشتابید بسوی او، مع ذلک جمیع حکم کفر و خروج از ایمان به آن سیّد امکان دادند و نرفتند بسوی آن نور هاشمی و ظهور سبحانی مگر با شمشیرهای کشیده و قلب های پر کینه" .

بلایای وارد بر قائم و پیروان ایشان :
در باره اصحاب حضرت قائم نيز در احاديث و اخبار چنين آمده است كه آنان به خاطر ايمان ، به بلايا و مصائب گرفتار خواهند شد . اصحاب قائم كشته خواهند شد سوخته خواهند شد و زمين از خون آنان رنگين خواهد گشت اين مطلب بطور وضوح در صحيفه فاطميه كه در اكثر كتب اهل تشيع مندرج ميباشد مذكور است .
شيخ كليني در اصول كافي و كتاب وافي و مجلسي در بحار الانوار و شيخ صدوق در اكمال الدين و اتمام النعمه و شيخ رجب برسي در مشارق انوار اليقين صفحه 126 و شيخ طوسي در كتاب الغيبه و شيخ احمد احسايي در شرح الزياره و سيد هاشم بحراني در غايت المرام اين صحيفه را نقل مي نمايد و قسمتي از آن كه در باره اصحاب قائم ذكر شده است چنين است :
" و عليه موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب فيذل اوليائه في زمانه تتهادي رئوسهم كما تتهادي رئوس الترك و الديلم فيقتلون و يحرقون و يكونون خائفين مرعوبين يصبغ الارض من دمائهم و يفنواالويل و رنه في نسائهم اولئك اوليائي حقا. "
يعني با قائم است كمال موسي و روشني عيسي و صبر ايوب پس ذليل خواهند شد دوستان او در زمان او به هديه فرستاده خواهد شد سرهاي آنها همانطوريكه سرهاي ترك و ديلم به هديه فرستاده شد پس آنها كشته خواهند شد و سوخته خواهند شد و خائف و مرعوب خواهند گشت زمين رنگين خواهد شد از خون آنان و بلند خواهد شد ناله و گريه از زنهاي آنان و آنان اولياي برحق ما خواهند بود.

تحقیق و جمع آوری : عرفان وفایی
نوروز 88




پى‏نوشتها:
1) المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص‏352.
2) الحرالعاملى، محمدبن‏الحسن، اثبات‏الهداة، ج‏3، ص 542، ح 521 .
3) المفيد، محمدبن‏محمدبن نعمان ،ارشاد، خطبه‏343.
4) المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص 338.
5) همان، ص 352.
6)المفيد، محمدبن‏محمدبن نعمان ، الارشاد، ص‏343.
7)النعمانى، محمدبن ابراهيم،الغيبة، ص‏172; المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص‏366.
8)الطوسى، محمدبن‏الحسن، تهذيب الاحكام، ج 2، ص 52; الحرالعاملى ، محمدبن الحسن، همان، ج‏3، ص 454; المجلسى، محمدباقر، ج 52، ص 381.
9) كتاب‏الغيبة ،ص 131.

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

آبندون(یا نمایی از سیر ساختار شکنی)

در نقطه ای دور از شهر ، آنجا که روزهایش خالی از هیاهوی پلیدِ شهری و شب هایش آکنده از ستاره هایی که در آسمان شبِ هیچ شهری وجود ندارد ، " آبندون " ی (آبگیری) قرار دارد.آن آبندون آنچنان ثابت و استوار بر جای خویش آرمیده است که گویی خودش خواسته که بدور از تلاطم های در یا ها باشد و گویی خود با عزم و اراده ی راسخ خود ، این مکان را برای با تنهاییِ خود تنها بودن را برگزیده است .

این آبندون ، زمین های ما را آبیاری می کند . شالی های ما را سیر آب میکند .و محصولات مان را با عصاره ی وجود خویش در دامانش پرورش میدهند . در حرکات دایره وار آب آن ، هزاران خاطره از چشم هایی که به آن نگریسته است نهفته است .نهفته نه ! نمایان است .برخی از آن چشم ها به یاری آن را نگریسته . برخی با درد و برخی دیگر با غضب و برخی هم بدون تفاوت بدان نگریسته است . امواج کوچک آن که بر اثر باد مخالف ایجاد میشود ، تپش قلب کسانی را که با او درد دل کرده اند ، تداعی میکند . در ساحل گرداگرد آن ، ردپا هایی نمایان است . ردپاهایی از کسانی که او را محرم رازهای خویش کرده اند . و شاید هم کسانی که تنها خواسته اند ازاو استفاده – شاید هم سوءاستفاده - کنند و هدف دیگری نداشته اند . یکسان نبودن آن ردپا ها شاید بیانگر این است که آبندون ما ، به حمایت از همه چیز و همه کس ، از هر قشری از جامعه ی انسانی و یا از هر عالمی از عوالم چهار گانه (جماد – نبات – حیوان – انسان ) بر خا سته است .

اگر عمیق بنگری ، خواهی دید که در اعماق وجود آن چقدر سنگ های سنگ دل غرق شده اند .سنگ هایی که یا از دست طبیعت و یا از فکر و دست انسان ها ، به سوی آن آبندون ، رها شده است .اما هیچ کدام به بزرگی آن آبندون نبوده اند که بتوانند آن را محو کنند و در پشت خویش پنهان دارند.بر عکس خود درون آن غرق شده اند .

شاید روزی برسد که آن آبندون تغییر کند ، فنا شود ، محو شود ، جاری شود و جایگزین گردد.و یا روزی برسد که آن را تغییر دهند ، فنا کنند . محو نمایند و جاری و جایگزینش سازند. آری این تعبیر دوم عاقلانه تر و بهتر است . چراکه کسی آن آبندون را برای استفاده ی خودش و برای تحت پوشش در آوردن نیاز هایش توسط آن ، ایجاد کرده است . و آن تنها آن کس است که قدرت چنین تغییر دادنی را دارد . اما چرا؟ شاید روزی برسد که دیگر ایستا بودن آن آبندون با تمام نیکی هایی که در حق "صاحبانش"کرده است ، برای کسی مفید نباشد . شاید روزی برسد " احتیاج " به جاری شدن و جایگزین شدن آن آبندونی باشد که گویی مثل " جامه " ای بزرگ ، " جامعه " را درون خود ، پوشش داده است.

آری ، آن روز روزی است که نیاز ها ترقی و تغییر می کند . آن روز روزی است که مفهوم زندگی بخشیدن و تحت پوشش قرار دادن ،مفهوم کمک و نیکی در جامعه عوض می شود . آن روز روزی است که فریاد " ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ..... موجیم که آسودگی ما عدم ماست " از بلندای مناره های نیاز ، به گوش می رسد . آن روز روزی است که آن آبندون اگر بخواهد همچنان به وظیفه ی خود عمل کند ، باید خود را در خود نابود کند و جاری شود و از قالبی به قالب دیگر در آید. نمی دانم چه قالبی .چندان مهم هم نیست . آن چه که اهمیت دارد اینست که جوابگوی نیاز دوره ی جدید باشد .

نمی دانم ! شاید خود آبندون هم راضی باشد که برای حیات بخشیدن ، از این پس، خود را فنا کند .ساختار خویش را تغییر دهد و حصار هایی که او را در زندان خاک محصور کرده را از بین ببرد و جاری شود . شاید هم راضی نباشد .که این عاقلانه تر است . چراکه همیشه تغییر ساختار مشکل است .و او میخواهد که ساختاری را که بدان خو گرفته را نگه دارد.وقتی ساختاری شکسته میشود ، مانند دریدن " جامه " از تن " جامعه " است . اگر که ساختار و جامه ای دیگر نباشد که در حین شکستن و دریدن ساختار و جامه ی قبلی ، جای آن را بگیرد ، عریانی جامعه نمایان می شود . آیا جامعه باید تا شکل گرفتن ساختار بعدی ، جامه ی عریانی بر تن و فکر سردرگمی در سر داشته باشد ؟ شاید بشود کمی به حرف دل آن آبندون گوش فرا داد. بگذاریم به او و به خویش کمک کنیم . بگذاریم که ناگاه نابود نشود .برخی از حصار های اطرافش را سالم بگذاریم.تا حداقل برای خودمان تا ایجاد ساختار بعدی ، پوششی باشد .

آری ! جامعه همچون مردم آن سرزمین و فرهنگ و قوانین حاکم بر آن ، همان آبندون مهربان است که حق پدری بر گردن تمامی افراد آن جامعه دارد. فکر و اعمال مردم با عصاره ی وجود فرهنگ آبیاری و غنی شده است .در ساحل آن فکر های جدیدی روییده که از آن تغذیه می شود . فرهنگ شاهد درددل تاریخی که ازاو در گذر بوده است ، بوده. چه سنگ ها که از دست مخالفین خود ، به جان خویش خریده که تمامی آن سنگ ها را با مشاهده ی عمق تاریخ ، میشناسیم . و چه امواج کوچکی که توسط یک تفکر مخالف بر " سطح " آن شکل گرفته و باعث پراکندن آب آن به اطراف و ترویج نا خواسته آن شده است .

فرهنگ هر جامعه از نحوه ی استفاده هر کس از او ، آگاه است .او می بیند .او حس میکند . برخی آن را تکامل بخشیده اند و برخی فقط استفاده کرده اند . برخی هم از برخی قسمت های فرهنگ ، سو استفاده کرده اند. فرهنگ بسیار مقاوم و صبور است .نمی خواهد که به شکل دیگری در آید و فرهنگ دیگری جای او را بگیرد .شاید به همین دلیل است که سنگ های مخالفین را در عمیق ترین قسمت خویش به دست فراموشی می سپارد. به فراموشی می سپارد؟ خیر . چون تاریخ هیچگاه پاک نخواهد شد .ولی در چشم برخی مردم ، حداقل دیده نخواهد شد . برای آن فرهنگ یا آبندون ، همین کافی است .

اما با تغییرات مصالح و شرایط جامعه چه می توان کرد؟ فرهنگ کهنه دیگر توانایی پوشش جامعه ی جدید را ندارد.در برخی راهکار ها به بن بست می رسد . پس چه باید کرد؟ آیا تغییر فرهنگ و شکستن آن خیانت به آن است؟ خیانت به پدری که با صبوری نسل هایی را در دامان خود پرورانده و به آنها تفکر بخشیده است؟ اما چاره ای نیست . جامعه نیازمند پیشرفت است .چراکه زمان برای او نمی ایستد و شرایط و نیاز ها در برابرش تسلیم نمی شوند. فرهنگ مجبور است که خود را با " شرایط " و "نیاز" ها وفق دهد. مجبور است که پا به پای زمان پیش رود.

شاید بتوان کاری کرد که " نه سیخ بسوزد و نه کباب " . کاری که جامعه به راه خویش پیش رود و فرهنگ نیز به کلی محو نشود و تغییر نکند . جامعه باید بداند در صورت عدم وجود هیچ فرهنگی ، دچار بیماری " بی فرهنگی " میشود .پس عاقلانه ترین کار در چنین شرایطی ، شکستن برخی از ساختار های فرهنگ است. آن ساختار هایی که اطمینان بیشتری در کم بودن نیاز آنها وجود دارد. بگذاریم فرهنگ تولید شده به این روش ، خود هم صحبت فرهنگ کهنه شود و با هم کنار بیایند . بگذاریم مار فرهنگ ،پوست کهنه ی خود را پس از شکل گرفتن جایگزین آن ، از تن به در کند .

عرفان وفایی

19/11/86 (9/مارس 2007 )