۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

داستان زندگی عقاب





عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است . عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند . ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد. زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد : چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند . نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود . شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.

در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد . یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد . برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند . در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود . پس از کنده شدن نوکش ، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ، سپس باید چنگال هایش را از جای برکند. زمانی که به جای چنگال های کنده شده ، چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند .
سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده ... و 30 سال دیگر زندگی می کند.

چرا این دگرگونی ضروری است ؟
بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم . گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم . تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

گذری بر منشا موازین اخلاقی و مفهوم خیر و شر





" دو چیز ذهن مرا به بهت و حیرت میاندازد و هر چه بیشتر و ژرفتر میاندیشم ، بر شگفتی ام میافزاید: یکی آسمان پر ستاره ای که بالای سر ماست و دیگری موازین اخلاقی که در دل ماست." کانت

اگر بخواهیم به درستی به منشا و ماهیت موازین اخلاقی در هر مذهب و یا مکتب پی ببریم ، باید ابتدا به این سوالات پاسخ دهیم که : " کدام عمل اخلاقی و کدام عمل غیر اخلاقی است؟ " و یا " چه کسی اخلاقی رفتار میکند و چه کسی غیر اخلاقی رفتار میکند؟ "
هر کدام از مکاتب و فلاسفه نظریاتی در پاسخ به این سوال یا سوالات مشابه از قبیل " انسان چطور باید رفتار کند ؟ " یا " زندگی سعادتمندانه برای انسان کدام است ؟ " ارائه کرده اند. به راستی کدامیک از این مکاتب یا فلاسفه بهترین روش و سیر را ارائه میدهند؟ این نظریات در ابتدا درست و بهترین می نمایانند ولی با تعمق در آنها به تضاد ها یی مابین آنها ومواردی در زندگی واقعی بر میخوریم. با این حال آیا میتوان هیچ یک از این مکاتب را به طور قطع پاسخ سوال مطرح شده دانست؟
در این مقاله برای رسیدن به یک پاسخ قانع کننده ابتدا به بررسی ومقایسه ی نظریات دو تن از فلاسفه ی بزرگ به نامهای " اسپسنوزا " و " کانت " در مورد موازین اخلاقی میپردازم و سپس این دو نظریه را با موازین دیانت بهایی مقایسه خواهم کرد.

" آنجا که پای عقل و تجربه می لنگد ، خلأ یی پدید میاید که میتوان با ایمان پر کرد."
کانت
کانت از جمله فلاسفه ای بود که اعتقاد داشت " اخلاق " مهمترین موضوع فلسفه است. بنابر عقیده ی کانت ، انسان در مقامی که میخواهد عملی اخلاقی انجام دهد ، اگر آن عمل صرفا به حکم " حس تکلیف " انجام شده باشد ، اخلاقی است و در نقطه ی مقابل ، عملی که بنابر " تمایلات " انسان صورت گرفته باشد ، غیر اخلاقی است . دو عامل " تکلیف " و " تمایل " بر خلاف یکدیگر هستند. اگر در انجام کاری الزام وجود داشته باشد ، به صورت تکلیف است. بر عکس ، اگر هیچ الزامی در کار نباشد ، یک عمل از روی میل و خواسته ی فرد انجام میپذیرد. بنابراین تکلیف آنست که آدمی علی رغم تمایلات خود بایستی انجام بدهد.
کانت تاکید میورزد که ایمان وی، او را به این حد درک آورده نه عقل. کانت ایمان به بقای روح ، ایمان به وجود خدا و ایمان به اختیار انسان را انگاره های عملی میخواند. که منظور از انگاره های عملی ، چیزهایی است که باید به خاطر " کردار " که همان اخلاق انسان است ، فرض کرد. وی میگفت : "فرض وجود خدا یک ضرورت اخلاقی است . "
کانت پس از تعیین حدود اعمال اخلاقی و غیر اخلاقی ، به این موضوع میپردازد که در وضعیت های مختلف ، تکلیف انسان چیست و چگونه باید رفتار کند. بنابر نظریه ی کانت ، تمیز حق از نا حق کار عقل است نه احساس. همه ی ما میدانیم که چه چیزی درست و چه چیزی نا درست است ، نه به دلیل اینکه آن را آموخته ایم بلکه چون این یکی از توانایی های ذهن ما است. وی اعتقاد داشت که همه ی ما " عقل عملی " داریم، یعنی شعوری که ما را قادر میسازد در هر مورد حق را از نا حق تشخیص دهیم. به همین منوال همه ی ما تابع موازین کلی اخلاقی هستیم. موازین اخلاقی " صوری " اند چون مقدم بر تجربه هستند. یعنی وابسته به هیچ مورد خاصی از گزینش اخلاقی نیستند. برای همه ی مردم و همه ی جوامع و همه ی زمانها کاربرد دارند. نمی گویند اگر در این موقعیت یا آن گیر کردی فلان کار را کن. میگویند در کلیه ی موقعیت ها چگونه رفتار کن.
کانت موازین اخلاقی را به عنوان" امر مطلق " مطرح میکند . یعنی اینکه موازین اخلاقی " مطلق " هستند و برای همه ی موارد کاربرد دارند. و نیز " امر " هستند ، یعنی با اقتدار فرمان میدهند. مقصود کانت از موازین اخلاقی در واقع وجدان انسان است. ما با اینکه نمیتوانیم ثابت کنیم که وجدان به ما چه میگوید ، ولی میدانیم که چه میگوید. از جمله امور مطلق که کانت مطرح میکند این است : " فقط بنابر قاعده ای رفتار کن که بموجب آن در همان حال بتوانی بخواهی که آن قاعده یک قانون کلی گردد. " یعنی یک فرد اخلاقی در نظر کانت باید هر عملی را با توجه به اینکه اگر عمل وی یک اصل کلی شود چگونه ظاهر خواهد شد ، مورد داوری قرار دهد. یک قاعده ی مطلق دیگر در نظر کانت عبارتست از : " چنان رفتار کن که گویی انسانیت را ، خواه در شخص خودت ، خواه در دیگری ، در هر مورد همچون غایت می انگاری و نه به عنوان وسیله " . طبق این قاعده ، یک فرد اخلاقی باید هدف غاییش انسانیت باشد ، بنابر این حاضر نخواهد شد که کسی را وسیله ای برای رسیدن به هدف دیگر قرار دهد.

" بر نفوس و عقول نمی توان با اسلحه حکومت کرد فقط می توان آنها را با علو همت و عظمت روح رام کرد. " اسپینوزا
اسپینوزا به گفته ی برخی ، بارزترین نماینده ی مکتب اصالت عقل است. گرایش اسپینوزا به فلسفه برای یافتن راه سعادت بود . به همین دلیل مهمترین اثرش را با اینکه شامل مباحث متافیزیک می باشد ، اخلاق نام نهاد. منشا یافتن پاسخ به سوالهایی که اسپینوزا در سر داشت در گفته ی خودش نمایان میشود :
" که به تجربه دریافتم که غالب چیزهایی که در زندگانی عادی به آن بر می خوریم ، پوچ وبی فایده است و چیزهایی که من بدانان دلبسته ام یا گریزانم ، به خودی خود نه خوب و نه بد هستند و نیک و بد ها همه نسبی هستند . اگر دلبستگی انسان به چیزهای ناپایدار و زودگذر باشد ، چون از دست بروند ، سبب یأس و اندوه می شوند.
بالأخره تصمیم گرفتم که به جستجوی چیزی بپردازم که به خودی خود خوب است و می تواند خوبی خود را به آنان منتقل کند و به وسیله آن از سعادت ابدی برخوردار باشم . آنکه دلبسته به امور پایدار باشد ، خوشی او همیشگی خواهد بود. "
از این گفته ی وی ، خیلی مسائل از جمله انگیزه او برای جستجوی سعادت و همچنین نوع زندگی ای که او میخواست ، نمایان میشود. اسپینوزا میخواهد که به چیزی دل بندد که پایدار باشد و از دست نرود ؛ چیزی که خوب مطلق باشد و با دست یابی به آن به سعادت برسد. و این خواسته ی او منشا ظهور موازین اخلاقی برای وی بود. اسپینوزا در زمان خود به مطلبی دست یافت که تا آن زمان مطرح نشده بود و آن " نسبی " بودن خوبی و بدی بود. وی اعتقاد داشت که خوب و بد و فضایل و رذایل اموری نسبی هستند. یعنی تنها نسبت به انسان معنا دارند . هرچه سازگار با مصالح شخص یا اجتماع باشد ، خوب می خوانند ، و عمل به آن را فضیلت می نامند و هرچه برخلاف آن باشد ، بد و عمل به آن از رذایل شمرده می شود. اما خوب و بد به خودی خود حقیقت ندارند و حتی ممکن است که یک عمل واحد ، در یک مورد خوب و در مورد دیگر بد شمرده شود و نیز ممکن است عملی که بظاهر خوب شمرده می شود ، اما در باطن موجب رنج شود.
پس از اینکه اسپینوزا به مفهوم نسبی بودن خیر و شر رسید ، این سوال در ذهنش آمد : " حال که خوبی و بدی اموری نسبی و اعتباری هستند و حقیقت ندارند و نیز گفته شد که انسان اسیر خواهشها و عواطف و بی اختیار و تابع جبر علیت است ، پس اخلاق چگونه می تواند ممکن شود ؟ "
هدف از اخلاق ، رسیدن به کمال و سعادت است . از طرفی انسان تنها در اعمالی که از عقل و دانش برمی خیزند ، آزاد و مختار است و در جهت کمال می رود و دارای قدرت می شود و تنها لذات عقلی هستند که مایه سعادت جاودانیند و هرچه مانع عقل و دانش شود ، موجب بندگی است . پس وسیله تشخیص خوب و بد و سود و زیان و سرچشمه آزادی و سعادت ، عقل و دانایی می باشد . به عبارت دیگر ، پایه فضیلت عقل و دانایی است. اسپینوزا این آزادی را نیز نسبی میداند و اعتقاد دارد که تمامی حوادث که در دنیا اتفاق میافتد ، از قبل مقدر شده و انسان در آنها اختیار ندارد. پس از نظر اسپینوزا یک فرد اخلاقی ،فردی است که اولا با استفاده از عقل خود بفهمد که تمام حوادث مقدر و قطعی است وثانیا با احساس خود این موضوع را درک کند و بپذیرد. از نظر وی ، انسان وقتی سعادتمند است که بفهمد قدرت انسان محدود است.

ذیلا برای بررسی موازین امر بهایی ، فقراتی از بیانات مبارک در خصوص علت و هدف اخلاق و مسئله ی خیر و شر ارائه مینمایم:
حضرت بها الله در کتاب اقدس میفرمایند :
" ...اعملو حدودی ، حبا لجمالی ... " یعنی اینکه اوامر و احکام مرا به خاطر عشق به جمال الهی انجام دهید.
" محبوب عالم در سجن اعظم جمیع را نصیحت میفرماید به اموری که سبب و علت ارتفاع آن نفوس و ما ینبغی للانسان است. باید کل به سمع قبول اصغا نمایند. ای دوستان اخلاق حسنه و اخلاق مرضیه و شئونات انسانیه سبب اعلا کلمه الله و ترویج امر بوده و خواهد بود. لذا بر هر نفسی لازم و واجب که الیوم به معروف تمسک جوید و از منکر اجتناب نماید... " کتاب خطی 1
حضرت عبدالبها در مفاوضات میفرمایند :
" ... باری حقائق معقوله مثل صفات و کمالات ممدوحه ی انسان جمیع خیر محض است و وجود است و شر عدم آنهاست. مثل جهل عدم علمست ، ضلالت عدم هدایت است ، ... و اما حقایق محسوسه آن نیز خیر محض است و شرّ اعدام است. یعنی کوری عدم بصر است ، کری عدم سمع است ، موت عدم حیاتست ... ولکن شبهه بخاطر میاید و آن اینکه عقر و مار را سم است ؛ این خیر است یا شرّ است و این امر وجودیست . بلی عقرب شرّ است اما بالنسبه به ما . مار شرّ است اما بالنسبه به ما. اما بالنسبه به خودش شرّ نیست بلکه آن سم سلاح اوست که با آن نیش محافظه ی خویش مینماید. اما چون عنصر آن سم با عنصر ما مطابق نمیآید ، یعنی در ما بین عنصر ما و عنصر او ضدیت است لهذا شرّ است و بالنسبه به هم شرند ولی فی الحقیقه خیرند... پس ثابت شد که در وجود شرّ نیست .آنچه خدا خلق کرده خیز خلق کرده... "
مواردی که به طور خلاصه از این بیانات بر میآید عبارتند از :
1) اخلاقی عمل کردن ( تمسک به آنچه امر شده ) موجب اعتلای فرد و جامعه و پیام الهی میشود.
2)عمل کردن به موازین اخلاقی بهایی ، نه بر حسب دستور است و نه به خاطر ترس از نار جهنم و شوق وعده های بهشت است . بلکه به خاطر عشق الهی است.
3) نفس خوبی و بدی نسبی هستند و هیچ چیز ذاتا بد نیست بلکه در شرایطی و نسبت به چیزی بد خواهد بود.
با توجه به بیانات مبارکه مشهود است که قسمت اول نظریه کانت ( تکلیف و تمایلات ) مغایر موازین امر بهایی میباشد چرا که انجام اصول اخلاقی بر اساس تکلیف نمیباشد.با یک مثال نقض این تفاوت را نشان خواهم داد. یک فضیلت اخلاقی که اساسا خوب است و طبق هیچ مکتبی نمیتوان آن را غیر اخلاقی تلقی کرد را در نظر میگیرم .فرضا " خدمت کردن به عالم انسانی" یا به لفظ عام تر " نیکی به مردم " را در نظر میگیریم و چنین استدلال میکنم:
کانت میگوید که وقتی یک مورد اخلاقی خواهد بود که بر اساس وظیفه و احترام به تکلیف باشد.( مثلا اگرمادربه خاطر عشق مراقب فرزند باشد اخلاقی نیست بلکه اگر به خاطر وظیفه اش که الزام خاصی نسبت فرزندش دارد باشد ، آنگاه عمل او اخلاقی است. )بسیار واضح است که ما اگر نیکی یا خدمتی میکنیم ، بر اساس قانون خاصی نیست. و اگر فرمان حضرت بها الله را بخواهیم قانون در نظر بگیریم ، چون ما طبق کتاب اقدس فرمان ایشان را به خاطر عشق به حضرت بها الله انجام میدهیم ، پس نمیتوان به آن حکم وظیفه یا تکلیف داد چرا که فرمان حضرت بها الله برای ما التزام آور نمی باشد.
قسمت دوم نظریه کانت که برخی اصول مطلق را بیان میدارد، منافاتی با موازین اخلاقی بهایی ندارد. و یک امر درست میتوان تلقی کرد.

از سویی دیگر فلسفه ی اخلاق اسپینوزا ، از برخی جهات مشابه و از برخی جهات مغایر با موازین بهایی است. آنجا که اسپینوزا اعتقاد دارد " هیچ چیز فی نفسه خوب یا بد نیست " و به مفهوم نسبی بودن خوبی و بدی اشاره میکند ، مطابق با بیان حضرت عبدالبهاست . اما باز هم یک تفاوت کوچک این دو را از هم متمایز میکند. اسپینوزا از لفظ " هیچ چیز " استفاده میکند و حضرت عبدالبها لغت " همه چیز " را بر میگزینند. اسپینوزا میگوید " هیچ چیز فی نفسه خوب یا بد نیست " و حضرت عبدالبها اعتقاد دارند که : " همه چیز خوب و خیر است " .
اسپینوزا اعتقاد داشت که هدف از اخلاق ، رسیدن به کمال و سعادت است . همینطور در بیانات مشاهده میکنیم که اخلاق موجب اعتلای روح و رسیدن به کمال میشود. نظر اسپینوزا در خصوص اراده و قدرت انسان که محدود است وهمچنین نظر وی در مورد پذیرفتن این مقدرات به عنوان یک عمل اخلاقی ، مغایرتی با موازین بهایی ندارد. اما مفهموم سعادتمندی در امر بهایی صرفا در این خلاصه و محدود نمیشود.



عرفان وفایی
آذرماه 88